آفتاب سرخ غمگین :
دو روز پیش سالروز شهادت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام بود. شرایط برای نوشتن فراهم نبود اما عرض ارادت به وجود نورانی آن حضرت دیر و زود نمی شناسد. به بهانه معرفی کتاب «آفتاب سرخ غمگین» چند خطی از آن را تقدیم می کنم تا به اتفاق، حال و هوای کودکی آن حضرت را تصور کنیم:
صفحه ۱۲: فصل دوم : آوای کوچ:
بانو ، با چشمانی خسته به نوزادش چشم دوخت. دردهای زایمان وی را تکیده کرده بود. نوزاد چون ماه کوچکی در کنارش آرمیده بود؛ چون غنچه نسرین که در بهار می شکفد.
بانو ، با اندوه به وی نگریست . آوایی در ژرفای وجودش موج می زد. تو گویی او را برای کوچ می خواند ؛ کوچ به سرزمین های دوردست.
پسرک ، چشم گشود . گویا در جستجوی مادر بود. با پاهای کوچکش ، گهواره را لرزاند. هراسی معصومانه در چشمانش متراکم شد و ابر اندوهی چهره گردش را پوشاند . فریادی کودکانه از دل برکشید ؛ فریادی که چون هق هق ناودان بود در فصل باران . …
صفحه ۱۳:
چشمه های مهر مادری او را به تکاپو وا می داشت اما بدن ناتوان ، نمی توانست تکان بخورد . روح در آستانه کوچ بود و کودک می گریست و می گریست ؛ گویا به کسی می آویخت که به او روح بخشیده بود . بانو اندوهگنانه زمزمه کرد: « گریه کن پسرک محبوبم »
آن گاه چشمان ناتوانش را بست تا به خواب آرامی فرو رود ؛ … دست سرنوشت برای این کودک راهی را ترسیم کرد ؛ مرطوب از اشک ، عطر آگین از اندوه آسمانی ، که نیاکانش از آدم به ارث برده بودند ؛ از روزی که هابیل کشته شده بود.
… وقتی سال پنجاه هجری رسید ، تاریخ حادثه ای را در خانه عمویش – نوه رسول خدا (ص) – رقم زد . … حسن ( علیه السلام ) از درد به خود می پیچید.
منبع:
آفتاب سرخ غمگین ( نگاهی نو به زندگی و زمانه امام سجاد علیه السلام )
نوشته : کمال السید
مترجم: حسین سیدی
انتشارات مدرسه
چاپ دوم : پاییز ۱۳۷۷